معنی ملازم و همراه

حل جدول

ملازم و همراه

ساقدوش

ملتزم


ملازم

همراه، همدم، نوکر

لغت نامه دهخدا

ملازم

ملازم. [م ُ زِ](ع ص) دست در گردن اندازنده با هم.(منتهی الارب). دست در گردن هم اندازنده و معانقه کننده.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || همیشه باشنده به جایی یا نزد کسی.(غیاث)(آنندراج). مأخوذ از تازی، همیشه باشنده در جایی و یا در نزد کسی.(ناظم الاطباء). آنکه دائم جایی را یا کسی را لازم گیرد. آنکه پیوسته مقیم جایی یا همراه کسی باشد.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
اگر ملازم خاک در کسی باشی
چوآستانه ندیم خسیت باید بود.
ناصرخسرو.
از جمله ٔ آن کلمات این چهار سخن نقل کرده اند که گفت ای موسی بر درگاه من ملازم باش که مقیم منم.(کشف الاسرار ج 3 ص 728). و دین و ملک توأمان و ملازمان اند.(سندبادنامه ص 5). اگر ملک سایه ٔ عاطفت بر کار من افکند... چون سایه ملازم این آستانه خواهم بود.(مرزبان نامه چ قزوینی ص 218). اسباب فراغت ایشان ساخته فرموده تا بر دوام علی مرور الایام ملازم آن موضع شریف می باشند.(مرزبان نامه ایضاً ص 300).نصر مدتها ملازم خدمت بود.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران صص 271- 272). در تعهد و تفقد و اجلال و اکرام قدر او مبالغه رفت و در حضرت ملک ملازم بود.(ترجمه ٔتاریخ یمینی ایضاً ص 316).
تب باز ملازم نفس گشت
بیماری رفته باز پس گشت.
نظامی.
اما به حکم آنکه سوابق انعام خداوندی ملازم روزگار بندگان است...(گلستان). دو درویش خراسانی ملازم صحبت یکدیگر سفر کردندی.(گلستان). سوابق نعم خداوندی ملازم روزگار بندگان است.(گلستان). تنی چنداز عدول مزکی که ملازم مجلس او بودند زمین خدمت ببوسیدند.(گلستان). و امیر نوروز ملازم می بود و در کار لشکر و امارت سعی و اجتهاد می نمود.(تاریخ غازان ص 15). در خلا و ملا و سراء و ضراء ملازم درگاه جهان پناه بود.(تاریخ غازان ص 56). اما تدارک حال قوشچیان که ملازم اند چنان فرمود که مواجب ایشان و طعمه ٔ جانورانی که در اهتمام هریک است مفصل برآورده اند.(تاریخ غازان ص 344).
ای پسر گر ملازم شاهی
نتوان بود غافل و ساهی.
اوحدی.
- ملازم کردن، همراه کردن: چون مجلس به آخر رسید و مستان عزم شبستان کردند سلطان از زبان خود کسی را ملازم قیصر کرد و جهت احتیاط را فرمود که با او رسوم چرب زبانی و آداب نیکومحضری ممهد دارند.(سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 27).
- ملازم گردانیدن، همراه ساختن: امیر سعید برلاس را ملازم امیرزاده رستم گردانیده.(ظفرنامه ٔ یزدی چ امیر کبیر ج 2 ص 416).
|| به مناسبت همین معنی نوکر را گویند.(غیاث)(آنندراج). نوکر و خدمتکار.(ناظم الاطباء). چاکر. گماشته. خادم.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ملازم درگاه، نوکری که در هر هنگام و همه وقت در دربار پادشاهی حاضر باشد.(ناظم الاطباء): مرسوم فلان را چندان که هست مضاعف کنید که ملازم درگاه است.(گلستان).
- ملازم سلطان، ملازم درگاه:
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را
که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را.
حافظ.
و رجوع به ترکیب قبل شود.
|| پیوسته در کار و باثبات وثابت قدم و پای برجا.(ناظم الاطباء): موش برفت و روزی چند ملازم کار می بود... تا خود کمین مکر بر خصم چگونه گشاید.(مرزبان نامه چ قزوینی ص 90).


همراه

همراه. [هََ] (ص مرکب) آنکه در راه با کسی رود:
مبادا به جز بخت همراهتان
شود تیره دیدار بدخواهتان.
فردوسی.
ز بدها تو بودی مرا دستگیر
چرا راه جستی ز همراه پیر؟
فردوسی.
همی بود همراهشان چار سگ
سگانی که نخجیر کردی به تگ.
فردوسی.
چرا همراه بد جستی و بدخواه
تو نشنیدی که همراه است و پس راه ؟
فخرالدین اسعد.
که نتوان بر این کوه تنها شدن
دو همراه باید به یک جا شدن.
نظامی.
بر آن ره که نارفته باشی بسی
مرو گرچه همراه باشد کسی.
نظامی.
لباسی پوش چون خورشید و چون ماه
که باشد تا تو باشی با تو همراه.
نظامی.
شوریده ای همراه ما بود، نعره ای بزد و راه بیابان گرفت. (گلستان). پیاده ای سر و پا برهنه از کوفه با کاروان حجاز همراه شد. (گلستان).
دیده ٔ سعدی و دل همراه توست
تا نپنداری که تنها میروی.
سعدی.
میروی با دل تو همراه است
می نشینی ز جانت آگاه است.
اوحدی.
|| قرین. همدم. مونس:
که همواره شاه جهان شاه باد
سخندان و با بخت همراه باد.
فردوسی.
با این همه چهار دشمن متضاد از طبایع با وی همراه، بلکه همخواب. (کلیله و دمنه).
چو زآن گم گشته گنج آگاه گشتم
دگر ره با طرب همراه گشتم.
نظامی.
|| متفق. موافق. هم عقیده و هم پیمان:
از ایرا که همراه و یار توایم
بر این پهن میدان سوار توایم.
فردوسی.
با او ددگان به عهد همراه
چون لشکر نیک عهد با شاه.
نظامی.
به تو مشغول و با تو همراهم
وز تو بخشایش تو میخواهم.
سعدی.
ترکیب ها:
- همراه شدن. همراه کردن. همراهی. رجوع به این سه مدخل شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

ملازم

‎ در تازی باستانی: کار پاس همراه پیشیار، در تازی نوین: ستوان یکم (اسم) کسی یاچیزی که همواره نزد دیگری باشد:. . . } و امیر سعید برلاس را ملازم امیر زاده رستم گردانید ‎{ (ظفرنامه یزدی. چا. امیر کبیر 416:2)، همیشه باشنده در جایی، همراه، نوکر خدمتکار، مواظب جمع: ملازمین. دست در گردن اندازنده با هم، آنکه دائم جائی را یا کسی را لازم گیرد


ملازم کردن

(مصدر) همواره همراه و ندیم کسی کردن شخصی را: } چون مجلس باخر رسید و مستان عزم شبستان کردند سلطان از زبان خود کسی را ملازم قیصر کرد و جهت احتیاط را فرمود که با او رسوم چرب زبانی و آداب نیکو محضری ممهد دارند. ‎{ (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور. 27)، همیشه در جایی مقیم ساختن، نوکر کسی کردن، مواظب کردن.


ملازم شدن

(مصدر) همواره نزد کسی بودن، همیشه در جایی مقیم بودن، همراه بودن، نوکر شدن، مواظب شدن.

مترادف و متضاد زبان فارسی

ملازم

دمخور، همدم، همراه، هم‌نشین، خدمتکار، فراش، گماشته، نوکر، لازمه، ملتزم، متلازم، ملازمه، مراقبت، مواظبت


همراه

دوست، رفیق، موتلف، متحد، متفق، ملازم، ندیم، ندیمه، همقدم، همگام، یار، پابه‌پا

فرهنگ معین

ملازم

همراه، نوکر، ثابت قدم، جمع ملازمان. [خوانش: (مُ زِ) [ع.] (اِفا.)]

فرهنگ عمید

ملازم

کسی که همیشه با کس دیگر باشد، همراه، نوکر،
چیزی که همیشه پیوسته به‌ چیز دیگر باشد،

فرهنگ فارسی آزاد

ملازم

مُلازِم، کسی که همیشه با دیگری باشد، همراه، رتبه ای نظامی در بعضی ممالک، در فارسی به خادمی که پیوسته در حضور باشد نیز میگویند،

واژه پیشنهادی

همراه و متحد

ملازم-همپا

تعبیر خواب

همراه


همراه شدن لذت را نوید میدهد

همراهی کردن: مشکل با پلیس و یا مشکل اداری - لوک اویتنهاو

معادل ابجد

ملازم و همراه

375

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری